loading...
آرزوها
حسام رمضانی بازدید : 247 سه شنبه 08 تیر 1389 نظرات (0)
 ((خیلی وقت است که سخنی نگفته ام نه به این خاطر که حرفی نبود به این دلیل که زبان از گفتن اینهمه ناگفتنی به تنگ آمده بود وقلم از نوشتن اینهمه درد شرم داشت مینویسم تا بخوانید از ته دل مینویسم ...))

 

 

یکی دانسته ام روزی ولی در خاطرم اکنون
نه میآید نه میماند ز یادم رفته رنگ از خون


برادر دیده ام مردی که از مردار آن مردان
ز خون آن برادر ها همی مینوشد ازمی دان

طبیبی در طمع مال و هراسی بهر جان نارد
خدایا این بشر نام از دل دنیا خبر دارد؟

جهانخواران دینگونه همه از کفر میگویند
ولی در محضر مردم ز کافر حکم میروید

زنان در فکر شویند و گهی آن را نمیخواهن
غلامان از ره ارباب و مرکب بر نمی آین

همه چشمی به راه اند و نمیدانند که او باشد؟
نه میآید نه میماند، چرا باید سبو باشد؟

فساد اندر میان ما خدارا کشته واویلا
همه در او گرفتارو یکی سرگشته ناپیدا

ز یک مرد صفت قانون هزاران رنگ میروید
همه در ادعایندو شرف را ننگ میشوید

چنان کباده ی یاری به مردم تلخ می آید
که بی کس رابیاسوده زیاران رنج میباید

پدر در سوز میسوزد ز جان تن نمیخواهد
پسر بر مشت میکوبد که جان این تن نمیباید

زبانم بند می آید خداوندا چه میگویم؟
زهر کویی که میآیم هزاران درد میجویم

یکی دانسته ام روزی ولی آن را نمیخواهم
نه می آید نه میماند برون از واقع می آیم

آرزو

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 10
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 10
  • آی پی دیروز : 4
  • بازدید امروز : 4
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 4
  • بازدید ماه : 4
  • بازدید سال : 10
  • بازدید کلی : 1,294