ای پشیمانی که می آیی به خواب...
در هجوم نعره های پیر و شاب (شباب)
در خموشی نگاه هر چه آب
میزنی آخر به سنگی سر به سر
ای پشیمانی که می آیی به خواب
آن زمان که مست بودم از سرشک
آن زمان که غرق در جام و شراب
میزدی هر دم سرم را بهر سنگ
میکشیدی آتشی بر دل کباب
میشنیدم از لتان(سیلی ها) بر چهره ام
میخرامیدی ز بهر حکم ناب
میزدی هردم سرم را بهر سنگ
ای پشیمانی که می آیی به خواب
آه از آن سنگی که دل را میبرد
میکشد مارا به کویی چون سراب
ای که از فرجام تلخم می دمی
اندکی مارا نمی آیدبه تاب
آن همه سنگی که بر سرمیزدی
خود شراب ناب و پیغام سراب
میخورد اکنون پیاپی بر سرم
آن پشیمانی که می آید به خواب
سینه سنگی که سبویم میدرید
میتراود بهر نیرنگ وحساب
فرط نامردی به عشقم میکشد
من خموش و من پیاپی نا صواب
دیر یابیدم سراب سینه اش
مست آری از نگاه و بس خراب
میزدی هر دم لتی بر چهر من
تا کشی نقشی و چهری بر عتاب(سرزنش)
میکشم آخر تنت را سر به سر
ای پشیمانی که می آیی به خواب
آرزو