برخیز که دشنه از دشنه ی دوست
بر پشت ستون مهر ه هایم لغزید
بر پشت ستون مهر ه هایم لغزید
دانستم و دستی به خیانت دادم
زیرا ز سر کاه کلایم لرزید
یک واژه گرفتم به تمنای سکوت
هر دم که نگاهم ز نگاهش ترسید
این دشمن بر چهره نقاب از یاری
مارا چو رقیبی به تمنا پرسید
پاسخ که زسر دادم و بر یار شدم
درحجب نگاهم همه یارم دزدید
برخیز که دشنه ایست از دشنه ی دوست
کز پشت ستون مهر هایم لغزید
آرزو